دانلود رمان استاد مسیحی از زهرا علیپور pdf بدون سانسور
دانلود رمان استاد مسیحی از زهرا علیپور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
رمان دانشجوی چادری باحیا و استاد بی قید و بند! مسیح، استاد دانشگاه و رئیس شرکت مد و لباس با دانشجوی دختر چادری خود دچار چالش ها و رقابت های جذاب و هیجانی می شود که اخر سر، راه این دانشجو به شرکت استادش باز شده و ماجراهایی که چاشنی طنز و عاشقانه در پی دارد..
خلاصه رمان استاد مسیحی
دو ساعته داره برات شعر میگه اونوقت مسخش شدی. پوزخند میزند. شایدم فقط با شنیدن حرفای من بی ظرفیت میشی. تا جمله اش تمام می شود داغ میکنم. قطعا همین بود. فقط با حرف های او بود که گرم میشدم ولی این صراحت کلامش باعث شد تا قلبم به تپش بیفتد. نمی خوام دیگه باهاتون صحبت کنم در این مورد به خریدهایم اشاره میکند. تموم شد؟ پشت چشمی نازک میکنم بله! بریم! سفر کوتاه اما هیجان انگیزمان بلاخره تمام شد با اینکه اتفاقات جالبی افتاده اما همین چند روز سفر همچنان در ذهنم مانده بود و بیرون نمی رفت تک به تک لحظاتی که با مسیح گذشته بود و حرف هایی که میانمان رد و بدل شده بود. داخل اتاقم مشغول طراحی لباس و سیب خوردن بودم که یکدفعه تقه ای به درب می خورد.
بفرمایید. درب که باز می شود علی وارد اتاق می شود با دیدنش لبخند زده و به درب می خورد. بفرمایید. درب که باز می شود علی وارد اتاق می شود با دیدنش لبخند زده و به احترامش از پشت میز بلند می شوم. سلام بر داداش خودم. نزدیکم آمده و پیشانی ام را می بوسد. چطوری خوشگله؟ خداقوت آهی میکشم. وای نگو. انقدر خستم. هنوز از سفر نیومدم این رئیس داغونمون کلی کار ریخته رو سرم… میخندد. جزئت داری جلوشم بگی این حرفو؟ پشت چشم نازک میکنم معلومه که جرئت دارم کیه که نگه. موهایم را بهم میریزد. بیخیال بلوف نزن من که مرد هستم از هیبت مسیح می ترسم. در دل می نالم منم باهات موافقم على جان. خب میبینم پس حسابی مشغولی. راستش میخواستم بهت بگم تاریخ عروسی مشخص شده…
هیجان زده میگویم جدی میگی؟ بعله خواهر گلم بعله انشاءالله با صحبت بزرگترا قرار شد حدود یک ماه دیگه بند و بساط عروسی رو اوکی کنیم. ذوق میکنم. – وای وای آخ جون من چه تیپی .بزنم چه خواهر شوهری باشم. به به… اخ قربونت برم خب من دیگه برم… راستی… جانم؟ هرکسی از دوستاتو دوست داشتی میتونی دعوت کنی فقط اسامیشون رو بهم بگو تا برات کارت بفرستم. چشم. همین می رود ناگهان یاد نرگس می افتم و لبخند تلخی میزنم بهترین دوستم را می توانستم برای عروسی برادرم دعوت کنم یا نه؟ قلبم میلرزد. حتی فکرش هم اذیتم میکرد. روی نیمکت دانشگاه نشسته بودیم و کیک می خوردیم امروز پشت سرهم کلاس داشتم به همین خاطر انرژی ام بی اندازه تحلیل رفته بود.