دانلود رمان فراسوی خیال چشمانت از میسنا.میم بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان فراسوی خیال چشمانت از میسنا.میم با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
هوراد معروف ترین جراح مغز و اعصاب آمریکا کسی که معروفیتش توی ایران زبون زد همه هست و بیمارستان های زیادی زیر نظر خودش و بیمارستان خصوصیش هست کسی که همه ازخداشونه یه گوشه نظر ازین دکتر مغرور و به شدت اخمومون داشته باشن همین که پاش توی بیمارستانش توی ایران میذاره توی اولین برخوردش عاشق پرستارش میشه و برای بدست آوردنش از بیماری مادرش سواستفاده میکنه و پرستارکوچولوی بیمارستانش رو صیغه میکنه و توی این مسیر یه اتفاقایی میفته اتفاقای شیرین و تلخ و…
خلاصه رمان فراسوی خیال چشمانت
“نورا” باورم نمیشه به راحتی صیغه مردی شدم که ازش بدم میومد، که از ضعف و ترسم سواستفاده می کرد، کجام من! توی خونه کسی که هر لحظه ممکنه آینده ای که براش تصمیم گرفته بودم خراب کنه، ولى من باید قوى بمونم نباید حس کنه کم آوردم و ازش میترسم، با یاد چند لحظه پیش دستم رو گذاشتم روی صورتم. از خودم بدم اومد دلم نمی خواست کسی بهم دست بزنه مگه اینکه اونی باشه که عاشقشم اما هوراد عشق من نیست. فردا قرار بود مامانم عمل بشه و باهم
بریم بیمارستان. نمیدونم این هوراد کی بود که به راحتی تونست با یه زنگ قلب پیدا کنه بخودم اومدم و صورتم خیس اشک بود. نگاهی به اتاق انداختم یه اتاق بزرگ به تخت دو نفره طوسی خاکستری میز توالت و کمدای لباس و هر چیزی که توی اتاق بود همه ست هم بودن درکل اتاق خیلی قشنگی بود به پنجره بزرگم داشت ناخواسته بادیدن پنجره لبخندی زدم و رفتم سمتش می خواستم بازش کنم ولی دستم بهش نمی رسید یه کوچولو دیگه باید بلند بشم. عصبی شدم و
بخودم غر میزدم بخاطر قد کوتاهم چندبار پریدم رو هوا دستم دستگیره رو لمس می کرد ولی متاسفانه باز نمیشد. وایسادم و لگدی زدم به دیوار به دیوار و با دردی که توی پام پیچید تازه فهمیدم که به کجا ضربه زدم با یه دستم پام رو گرفتم و با اون یکی دستم دیوار رو گرفتم داشتم از درد میمردم که در باشدت باز شد. هوراد بود با اخم وحشتناک اومد سمتم و غرید: دختر مگه کوری این رفتارا چیه از خودت در میاری. هیچی نگفتم و سرم پایین انداختم ولی فایده نداشت با داد اسمم رو صدا زد:
_نورااااااااااا سکته کردم سریع سرم رو بالا گرفتمو زل زدم توی چشای تاریکش حتى تو اوج عصبانیتم اسمم رو قشنگ صدا میزد یه آوای خاصی توی تن صداش بود با خمون اخمش گفت: وقتی دارم باهات حرف میزنم تو چشام نگاه کن، دید زدنت تموم نشد؟؟ لالی؟؟؟ بخودم اومدم و اروم گفتم: _میخواستم پنجره رو باز کنم دستم نرسید.بعد اروم بغض کرده مچاله شدم و زانوهام بغل گرفتم و سرم رو انداختم رو زانوم و باصدای گرفته ای گفتم:چرا اینقدر سرم داد میزنی. هیچ صدای نیومد..