دانلود رمان من همان نیلوفرم از نیلوفر فنودی رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان من همان نیلوفرم از نیلوفر فنودی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
داستان راجع به دختریست به نام ” نیلوفر” یک دختر هفده ساله که از کودکی باید تابع قوانین پدرش عمل کنه، قوانینی که نیلوفر رو مجبور به ازدواج با یک مرد رذل میکنه ( رمان در سبک ازدواج اجباری نیست) و اینجا نیلوفر قصهی ماست که باید میون خوشبختی خانوادهاش و کشیدن پردهای سیاه بر روی تمام اهدافش یا رهایی از اون مخمصه و تحمل عذابهای پدرش یک راه رو انتخاب کنه! بخش هایی از رمان واقعیت زندگی نویسندهاست…
خلاصه رمان من همان نیلوفرم
به سمت خونه قدم برداشتم که یک موتوری مزاحمم شد. -ای جونم چه خوشگلی شما! خانمی بپر بالا ببینم پشت ترک موتور نشستن بلدی؟ نه نگاش کردم و نه جوابش رو دادم. اینجور مزاحما تو محلمون عادی بود. سعی کردم خودم رو بی تفاوت جلوه بدم تا راهش رو بکشه و بره. -ناز میکنی خانمی؟ نازتم میخرم بپر بالا. از حرفهاش حس حالت تهوع بهم دست داد. -نمیای به زور ببرمت؟ موتورش رو خاموش کرد و پایین اومد. مثل اینکه این یکی قصد ول کردن نداشت! پشت سرم کلی از بچه های مدرسه ایستاده بودن. تاخواست دستم رو بگیره، روی زمین پرت شد.
به طرفش چرخیدم. امیر روی شکم یارو نشسته بود و به سر و صوتش مشت می کوبید. ای خدا آبروم رفت! همه ی بچه ها دورمون جمع شده بودن و پچ پچ هاشون گوشم رو نوازش می داد. امیر هم همین طور که پسر رو میزد فحش های رکیکی بارش می کرد. خوب که از خجالتش در اومد، از روی شکمش بلند شد و توفی به صورتش انداخت. پسر هم با پای لنگان سوار موتور شد و رفت . امیر به طرفم اومد چشم هاش از شدت عصبانیت قرمز شده بود. -گمشو توی ماشین! گوشه ی لبم رو به نشونه ی پوزخند بالا دادم. همین رو کم داشتم، جلوی بچه ها
آبرو ریزی نکرده بودم که به لطف امیرخان این یک کار هم با موفقیت انجام شد. -لالی؟ میگم گمشو برو تو ماشین. بدون توجه به حرفش برگشتم و به راهم ادامه دادم اما، یک قدم که برداشتم بازوم رو محکم تو مشتش گرفت و به طرف ماشینش برد. در رو باز کرد و تقریباً روی صندلی پرتم کرد. امیر هم سوار شد. دندون هاش از عصبانیت به هم میخوردن. به طرفم برگشت. سرد زل زدم توی چشماش، واقعا شورش رو در آورده بود! از روزی که دیدمش و عاشقش شدم، نشد یک روز مثل آدم باهام رفتار کنه. متوجه نگاه سردم که شد عصبانیتش فرو ریخت…