دانلود رمان ویانا نیوز از آمنه آبدار رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان ویانا نیوز از آمنه آبدار با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
ویانا دختر سر به هوایی که با پارتی بابای پر نفوذش توی یه مجله خبری معتبر شروع به کار می کنه و این سر آغازی میشه برای آشنایی با آویز و ماجرا های طنزشون. آویز پسر خود ساخته از قشر ضعیف جامعه ست که با مرگ پدرش سرپرستی کل خانواده بر عهده اش افتاده و کار کرده… این بین ویانا می تونه زندگی آویز رو از این رو به اون رو بکنه و شخصیت های جدیدی که وارد رمان میشن تغییراتی در زندگی آویز و ویانا به وجود میارن و با یه ماموریت خبری، خیلی چیز ها رو میشه…
خلاصه رمان ویانا نیوز
-اونجایی که می گین دقیقا کجاست؟ آدرس رو دقیق برامون روی کاغذ نوشت و به دست آویز داد. اولین گزارش خبری رو امروز باید از یه روستا می گرفتیم و من و آویز با هم بودیم. تا جایی که فهمیدم، اون برخلاف خبرنگارای دیگه، تو هر زمینه ای گزارش تهیه می کرد. کوله ام رو روی دوشم انداختم و کارت خبرنگاری رو به گردنم آویزون کردم. بعد چک کردن وسایلم و گذاشتن عینکم روی چشمام، شونه به شونه از دفتر بیرون رفتیم. آویز معلوم بود از اینکه باهاشم اصلا خوشحال نیست و همش چپکی نگام می کرد اما من به روی مبارک نمی آوردم و خیلی ریلکس به راهم ادامه میدم.
برای اولین گزارش خبری ام خیلی هیجان داشتم و مطمئن بودم که خوب پیش میره. سوار ون دفتر شدیم و به سمت روستا روندیم… فیلمبردار و همه کسایی که باهامون می اومدن، نشسته بودن و آویزم پیش من بود. امروز سعی کردم تیپم سنگین رنگین باشه و یه مانتو مشکی با شلوار جین یخی پوشیدم و مقنعه مشکی ام رو هم سر کردم. وسط راه مائده یکی از دخترای تیم، فلشش رو داد راننده تا یه آهنگ بذاره چون فاصله اش نسبتا زیاد بود. آویز با اخم نشسته و به جلو خیره نگاه می کرد. سرفه ای کردم تا صدام صاف شه. -آقای ربیعی؟ بدون اینکه برگرده گفت:ها؟ -ممنون میشم مودب باشین.
-ساکت شو! چرا عصبانیه؟ دیروز کلی بهم توهین کرد… شاید دلیل دیگه ای داره! از چی ناراحتی؟ بگو! با حرص سرش رو چرخوند و نگام کرد. از وجودت… پوکر شدم و صورتم رو جمع کردم. -نه اینکه وجودت منبع آرامش منه! همش احساس می کنم جات یه اشیا کنارم گذاشتن که لباس بهش آویزونه! نفس عمیقی کشید. -یه بار دیگه به من بگی رخت آویز من می دونم و تو! افتاده رو دهنش هی میگه و میگه، مثل شلوار پاره پوره باب اسفنجی! همچنان با عصبانیت بهم خیره بود که یه قسمت جمله اش فکرمو درگیر کرد. -قسمت جدید باب اسفنجی؟ یکی محکم روی پیشونیش کوبید و با حالت زاری نالید…