دانلود رمان گلبرگ از شایسته نظری pdf رایگان بدون سانسور
دانلود رمان گلبرگ از شایسته نظری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
قصهی ما داستان زندگی دختری دلسوز و فداکار که با وجود سن کمش به خاطر خانوادش مجبور به کار بیرون از خونه در شیفت شب میشه که دراین راه خطرات و مشکلات تلخی و گاهی مسائل شیرینی براش به وجود میاد. این دختر فداکار به خاطر خانوادش بهترین موقعیت زندگیشو پس میزنه ازعشقش چشم پوشی میکنه و تنهایی بار خانوادهش رو به دوش میکشه تا بتونه کار کنه و خانوادش سختی و نداری نکشن…
خلاصه رمان گلبرگ
هفته خوبی را شروع نکرده بود هر چه دورهمی پنج شنبه حالش را خوب کرده بود دوندگی های امروز بی حوصله ترش کرده بود… از صبح دنبال کارهای نمایشگاهش بود اما باز هم به نتیجه نرسیده بود تمام مسئولیت ها به دوش او بود… خسته تر از همیشه وارد آموزشگاه شد… منشی جوان پشت میزش نبود و سالن ورودی بسیار شلوغ به نظر می رسید متعجب راه اتاق سامان را در پیش گرفت با چند ضربه به در وارد شد… می دانست با دیدن اریان کمی معذب شد توقع
دیدنش را نداشت حالا که اریان متوجه نارضایتی اش هنگام دست دادن شده بود کمی فقط کمی خجالت می کشید… هر دوی آنها را که به احترامش بلند شده بودند، دعوت به نشستن کرد خودش هم کنار سامان و مقابل اریان جا گرفت… اتاقه ما رو روشن فرمودید گلبرگ خانم از این طرفا. لبخندی به سامان که جملاتش را به گونه خاصی ادا می کرد زد… _سالن خیلی شلوغ بود خانم نویدی هم ندیدم اومدم برای رفع کنجکاوی… سامان: سام عزیز به ما افتخار دادن قراره روز اول تدریسشون
تو آموزشگاه، اجرای زندهای تو سالن همایش داشته باشیم… گلبرگ نمی توانست جلوی عریض شدن لبخندش را بگیرد… حتما سایر کلاس ها منحل می شدند هیچ خبری نمی توانست خوشایندتر از این باشد باخستگی فکری که داشت بی شک نمی توانست کلاس را به خوبی اداره کند… بدون فکر به عواقب جمله اش آن را به زبان آورد… _خیلی عالی… پس سایر کلاسا منحله… من می تونم برم خونه.. با پریدن ابروهای سامان تازه به عمق جمله اش پی برد… خراب کرده بود… سامان: گلبرگ
جان مثل اینکه متوجه نشدی سام عزیز قراره امروز برامون اجرا داشته باشن… با خجالت سرش را پایین انداخت… گر گرفته بود… نمی دانست چه بگوید… اریان: سامان اصراری برای حضور ایشون نیست قطعا مسئله ای مهم تر از اجرای من وجود داره که ایشون نمیتونند حضور داشته باشن.. اریان تیر خلاص را زده بود. سرخوردن عرق را روی تیره کمرش احساس می کرد… من خب راستش یه مقدار سرم درد میکنه و… اریان نیاز به توضیح نیست خانم جوان… هاله استرسی که همراه دارین نشون دهنده ست.